آرایش نظامی عظیم آمریکا در دریای کارائیب، این پرسش را اجتنابناپذیر میکند: آیا واشنگتن واقعاً در حال مبارزه با کارتلهای مواد مخدر است، یا در حال راهاندازی مجدد یک «الگوی» قدیمی به نام «تغییر رژیم» است که بارها به در بسته خورده است؟
از تهران، پایتخت کشوری که دهههاست در آزمایشگاه سیاست خارجی آمریکا قرار دارد، پاسخ روشن است. آنچه در حال وقوع است، یک الگوی قابل پیشبینی است؛ یک «فلوچارت» ژئوپلیتیک که هر تحلیلگری در خاورمیانه مراحل آن را از حفظ است:
مرحله اول: اهریمنسازی از یک دولت مستقل.
مرحله دوم: اعمال فشار حداکثری اقتصادی برای فروپاشی جامعه.
مرحله سوم: ابداع یک بهانه حقوقی؛ این بار، برچسب «تروریست» زدن به کارتلها برای توجیه اقدام نظامی.
و مرحله نهایی: استقرار نیروی نظامی برای تحمیل اراده.
نکته اصلی اینجاست؛ وقتی ایالات متحده به طور یکجانبه خود را قاضی، هیئت منصفه و مجری در آبهای بینالمللی معرفی میکند، در حال فرسایش همان «معماری نظم جهانی» مبتنی بر حاکمیت ملی است که خود پس از جنگ جهانی دوم به طراحی آن کمک کرد.
پس با این وضع نباید از شکلگیری «ائتلاف تحریمشدگان» شگفتزده شد. شاید این یک اتحاد ایدئولوژیک نباشد. اما یک واکنش شبکهای در برابر تهدیدی مشترک است. وقتی دیپلماسی از میز کنار میرود و گزینه نظامی روی میز قرار میگیرد، کشورهایی مانند ایران و ونزوئلا به طور طبیعی به سمت ایجاد شبکههای مقاومت اقتصادی و امنیتی سوق داده میشوند. در چنین شرایطی، ارسال سوخت و تخصص فنی ایران به ونزوئلا، اقدامی استراتژیک برای پایدارسازی یک شریک کلیدی در برابر فشاری است که به دنبال حذف آن از صحنه بینالمللی است.
حضور روسیه و چین در این معادله نیز کاملاً قابل درک است. این یک موازنهسازی کلاسیک در برابر یکجانبهگرایی است. وقتی آمریکا همچنان اصرار دارد که آمریکای لاتین «حیاط خلوت» اوست، نباید تعجب کند که قدرتهای دیگر این مفهوم قرن نوزدهمی را در دنیای متصل قرن بیست و یکم به چالش بکشند.
تحولات به چه سمتی حرکت میکند؟
سوال اصلی این نیست که آیا آمریکا میتواند به ونزوئلا ضربه بزند؛ سوال این است که پیامدهای این ضربه چه خواهد بود. بیایید سناریوهای محتمل را بر اساس ریسکهای محتمل بررسی کنیم:
الف: حملات محدود به خاک ونزوئلا. این محتملترین سناریو است. آمریکا میتواند با ادعای هدف قرار دادن «نارکو-تروریستها»، حملات هوایی یا موشکی انجام دهد و یک پیروزی تاکتیکی اعلام کند. اما این یک بازی خطرناک است. در دنیای امروز، چیزی به نام «ضربه تمیز» وجود ندارد. سرنگونی یک هواپیمای آمریکایی یا تلفات غیرنظامی ناخواسته میتواند به سرعت یک درگیری محدود را به یک جنگ تمامعیار تبدیل کند. این سناریو، آغاز یک مارپیچ غیرقابل کنترل است.
ب: محاصره دریایی و فشار فرسایشی. این گزینه یک «جنگ سرد» در آبهای گرم کارائیب است. آمریکا فشار را حفظ میکند، اما این استراتژی بازدهی نزولی دارد. واشنگتن تاکنون نتوانسته مادورو را وادار به تسلیم کند و تنها دستاوردش، تضعیف بیشتر قوانین بینالمللی دریانوردی است. شاید بتوان شانس ۲۰ درصدی را برای رخداد این گزینه متصور شد.
ج: اشغال محدود یک دارایی استراتژیک. این سناریو، مانند تصرف یک جزیره یا یک پالایشگاه، از نظر نظامی ممکن اما از نظر استراتژیک یک کابوس است. آمریکا با یک دارایی تصرفشده چه خواهد کرد؟ چگونه از آن خارج خواهد شد؟ این سناریو بوی باتلاقهای عراق و افغانستان را میدهد: «ورود آسان، خروج غیرممکن». این سناریو نیز به اندازه گزینه دوم محتمل به نظر میرسد.
د: تهاجم تمامعیار یا تلاش برای حذف رهبری. این گزینه یک اقدام فاجعهبار که نه تنها به یک جنگ داخلی ویرانگر و بحران پناهجویان در مقیاسی غیرقابل تصور منجر میشود، بلکه ونزوئلا را به آهنربایی برای تمام نیروهای ضدآمریکایی در نیمکره غربی تبدیل خواهد کرد. این اوج نادیده گرفتن درسی است که آمریکا در خاورمیانه به بهای گزافی آموخته است: تغییر رژیم از بیرون، تقریباً همیشه به خلاء قدرتی منجر میشود که توسط نیروهای بسیار بدتر از آنچه آمریکاییها جایگزین کردهاند، پر میشود. هر چند که این گزینه در بین سناریوهای محتمل است، اما تا به اینجا، کمترین احتمال را برای وقوع دارد.
سناریوی دیگر میتواند ترکیبی از گزینههای فوق یا بخشی از آنها با یکدیگر باشد.
درس بزرگ خاورمیانه برای کارائیب این است: مداخلات نظامی که با هدف مهندسی سیاسی انجام میشوند، شکست میخورند. آنها دموکراسیهای باثبات تولید نمیکنند؛ بلکه دولتهای فرومانده و مناطق بیثبات به ارث میگذارند. جهان اکنون نظارهگر است که آیا آمریکا حاضر است این نرمافزار معیوب را یک بار دیگر، این بار نزدیکتر به خانه، اجرا کند یا خیر.













