در روزهای اخیر، محور دیپلماتیک تهران-مسقط شاهد ترافیک معناداری بوده است که بار دیگر گمانهزنیها در خصوص تلاش برای احیای کانالهای ارتباطی میان ایران و ایالات متحده را به سطح رسانهها و محافل تحلیلی کشانده است. سفر «حمود بن فیصل آل البوسعیدی»، وزیر کشور عمان، به تهران و دیدارش با مقامات بلندپایه ایرانی، و متعاقباً سفر «مجید تختروانچی»، معاون سیاسی وزیر امور خارجه ایران، به مسقط و رایزنیهای او با وزیر خارجه و معاون سیاسی وزارت خارجه عمان، نشان از پویایی در روابط دو کشور دارد؛ اما آیا این پویایی به معنای ازسرگیری مذاکرات جدی میان تهران و واشنگتن است؟
در همین راستا، اظهارات اخیر سخنگوی دولت نیز قابل تأمل است. فاطمه مهاجرانی تأیید کرد که «وزارت خارجه پیامهایی را برای از سرگیری مذاکرات دریافت کرده است» اما جزئیات را به «فرصت مناسب» موکول کرد. این تبادل پیام، که امری بیسابقه نیست و به صورت غیرمستقیم همواره جریان داشته، تا زمانی که تغییر معناداری در مواضع و پیششرطهای ایالات متحده رخ ندهد، نمیتواند به خودی خود به معنای یک گشایش قریبالوقوع تلقی شود و صرفاً تداوم ارتباط در سطح حداقلی را نشان میدهد.
شواهد و قرائن موجود نیز، روایتی پیچیدهتر و محتاطانهتر را بازگو میکنند. این رفتوآمدها به طور طبیعی، نام عمان را به عنوان میانجی سنتی و معتمد طرفین دوباره بر سر زبانها انداخته است. با این حال، این اولین بار نیست که از تلاشها برای میانجیگری صحبت به میان میآید. پیش از این، نام کشورهای دیگری چون روسیه، مصر، قطر و حتی ژاپن نیز به عنوان نامزدهای بالقوه برای ایفای این نقش مطرح شده بود. این چرخش نامها خود یک پرسش اساسی را ایجاد میکند: چرا گمانه میانجیگری از یک پایتخت به پایتخت دیگر منتقل میشود و طیف متنوعی از بازیگران را در بر میگیرد؟
پیام آشکار از دیپلماسی خاموش
پاسخ به این سوال را میتوان تا حد زیادی در اظهارات اخیر «بدر البوسعیدی»، وزیر خارجه عمان، در کنفرانس منامه یافت. او در این نشست به صراحت بیان کرد که «مسقط امیدوار است ایران و آمریکا به مذاکرات بازگردند.» این جمله، با وجود ظاهر مثبت آن، حاوی یک پیام کلیدی است: دو کشور هنوز به میز مذاکره بازنگشتهاند.
رفتارشناسی دیپلماسی عمان نشان میدهد که این کشور معمولاً در شرایطی که مذاکرات جدی و محرمانه در جریان است، از هرگونه اظهارنظر علنی که بتواند روند گفتوگوها را تحت تأثیر قرار دهد، پرهیز میکند. دیپلماسی عمانی، «دیپلماسی خاموش» است. بنابراین، بیان چنین موضع آشکار و عمومی، بیش از آنکه نشانه پیشرفت باشد، خود تأییدی بر این واقعیت است که کانال ارتباطی جدی و فعالی در حال حاضر وجود ندارد و مسقط صرفاً در حال اعلام آمادگی و ابراز امیدواری برای شکلگیری چنین فضایی است.
این وضعیت با مواضع اعلامی تهران و واشنگتن نیز همخوانی دارد. «سید عباس عراقچی»، وزیر امور خارجه ایران، اخیراً ضمن تأکید بر اینکه امکان دستیابی به یک توافق عادلانه وجود دارد، تصریح کرد که «واشنگتن شروط غیرقابل قبولی را مطرح کرده است.» این موضع نشان میدهد که اگرچه در دیپلماسی از سوی ایران بسته نیست، اما پیششرطها و خواستههای طرف آمریکایی همچنان مانع اصلی است. این بدان معناست که برای واشنگتن، در بر همان پاشنه قبلی میچرخد. پافشاری ایران بر مواضع خود نیز حاکی از آن است که شرایط بنیادین حاکم بر مواضع دو کشور تغییری نکرده و با این وضعیت، امکان شکلگیری گفتوگوی جدی و نتیجهبخش بعید به نظر میرسد.
سرگردانی میانجیگری یا تلاش برای ایفای نقش؟
در چنین شرایطی، چرخش بحث میانجیگری از یک کشور به کشور دیگر، بیش از آنکه به معمای جدیت مذاکرات مرتبط باشد، به وضعیت بلاتکلیفی و تلاش بازیگران مختلف برای ایفای نقش شباهت دارد. در غیاب یک کانال اصلی و مورد توافق، و در شرایطی که نشانههای مثبتی از انعطاف در مواضع طرفین مشاهده نمیشود، طبیعی است که کشورهای مختلف با انگیزههای متفاوت، از جمله افزایش اعتبار دیپلماتیک خود، برای پر کردن این خلأ تلاش کنند.
این تشتت و پراکندگی در نامها، خود گواهی بر این است که یک کانال جدی و متمرکز فعلاً وجود ندارد. حتی گمانههایی که پیشتر در خصوص کنار گذاشتن عمان از روند میانجیگری توسط آمریکاییها مطرح شده بود نیز در همین چارچوب قابل تحلیل است؛ فضایی از سردرگمی که در آن هر احتمالی مطرح میشود، بدون آنکه پشتوانه واقعی داشته باشد.
میانجی، منجی نیست
این همان منطقی است که در کلام علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، نیز مشهود است. او معتقد است که «سرِ عقل آوردنِ دشمن با امتیازدهی بیقید و شرط ممکن نیست. مسیر درست برای اصلاح نگرش رقبا، تقویت انسجام ملی است و پیششرط آن، اصلاحات اقتصادی برای بازگرداندن ثبات به زندگی مردم است.» این دیدگاه نشان میدهد که تهران، منبع قدرت خود در مذاکرات را نه در انعطافپذیری در برابر فشار، بلکه در استحکام ساختار داخلی و بهبود شرایط اقتصادی جستجو میکند.
در نهایت، مهمترین نکته این است که هر گونه توافق هستهای بین ایران و آمریکا، بیش از آنکه تابعی از هویت و ملیت میانجی باشد، به اراده سیاسی و تغییر در مواضع بنیادین طرفین اصلی به ویژه آمریکا گره خورده است. تا زمانی که تهران و واشنگتن به درک مشترکی از الزامات یک توافق عادلانه و متوازن نرسند، بهترین و معتمدترین میانجیها نیز ابزار لازم برای موفقیت را در اختیار نخواهند داشت. در شرایط کنونی، بعید است که «میانجی» بتواند نقش «منجی» را ایفا کند. تغییر روشها و جابجایی میانجیها راه به جایی نخواهد برد، زیرا مشکل کار جای دیگری است؛ تا زمانی که گره اصلی در واشنگتن باز نشود و آمریکا همچنان با اصرار بر مطالبات غیرمنطقی و غیرقابل قبول از ایران، از فاز دیکته و تحمیل به فاز مذاکرات گذار نکند، نمیتوان به تغییر معنادار در این شرایط امیدوار بود.













