نویسنده: جعفر شعردوست
لیلا هر شب با یک صدای آشنا از خواب میپرد؛ صدایی که نه شبیه ناله باد است و نه شبیه غرش رعد. صدای خسخس سینه پدرش، «کاک رحمان» است. رحمان در هفتم تیرماه ۱۳۶۶ در سردشت، وقتی بمبافکنهای صدام محمولههای خود را خالی کردند، در مسیر بازگشت به خانه بود. او بوی عجیبی حس کرد؛ ترکیبی از بوی سیر مانده و سبزی گندیده. او نمیدانست که این رایحه، بوی مرگ است که با تکنولوژی اروپایی بستهبندی شده است.
امروز، ۳۸ سال بعد، ریههای رحمان شبیه یک کاغذ مچاله شده و سوخته است. بافتهای تنفسی او چنان تخریب شدهاند که هر دم و بازدم برایش یک نبرد گلادیاتوری است. کپسول اکسیژن کنار تختش، تنها بندِ نافی است که او را به این دنیا وصل کرده است.
سالهاست که در خصوص جهانیشدن و به هم پیوستگی ملتها در دهکده جهانی میشنویم. اما وقتی به صدای سرفههای کاک رحمان در کوهپایههای سردشت و سکوت سنگین در ساختمانهای دولت آلمان فکر میکنیم، میبینیم که جهانی شدن عمدتا در حوزه اقتصاد رخ داده، نه در حوزه «عدالت» و «مسئولیتپذیری».
یکشنبه (۲ آذر ۱۴۰۴)، در تهران، اسماعیل بقائی، سخنگوی وزارت خارجه ایران ، بار دیگر پشت تریبون سعی کرد صدای آن سرفهها را به زبان دیپلماسی ترجمه کند. او با لحنی که چاشنی آن خشم فروخورده بود، گفت: «مطالبه ما از آلمان همچنان به قوت خود باقی است.» جملهای کوتاه، اما با بار حقوقی و اخلاقی سنگین.
عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران نیز که در سفر اروپا به سفر میبرد، در حاشیه اجلاس منع سلاحهای شیمیایی در لاهه هلند گفت: «کشورهای غربی باید به علت تامین سلاحهای شیمیایی پاسخگو باشند. حقوق قربانیان سلاحهای شیمیایی را پیگیری خواهیم کرد.»
داستان ساده است، اما در هزارتوی بوروکراسی اروپایی و مصلحتاندیشی غربی گم شده است. ما میدانیم و خود آلمانیها هم در اسناد محرمانه و نیمهمحرمانه اعتراف کردهاند که در دهه ۱۹۸۰، شرکتهای آلمانی مواد شیمیایی و تکنولوژی لازم برای ساخت همان گازی را که ریههای کاک رحمان را سوزاند، به رژیم صدام فروختند. سفیر وقت آلمان زمانی در نامهای تأیید کرد که تعدادی از این شرکتها به صورت «خودسرانه» این اقلام مرگبار را در اختیار دیکتاتور بغداد قرار دادهاند.
برلین مدعی است که در دهه ۹۰ میلادی، یعنی پس از آنکه کار از کار گذشته بود، پروندههایی را نزد محاکم قضایی خود گشوده و احکامی صادر کرده است. ایران بیش از یک سال و نیم پیش (شهریور ۱۴۰۲)، و بار دیگر با ارسال یادداشت رسمی در تیرماه همین سال (۱۴۰۴)، رسماً به سفارت آلمان نامه نوشت. مضمون نامه این بود که اگر دادگاهی برگزار کردهاید، اسنادش را رو کنید. اگر عدالت اجرا شده است، چرا مخفیانه؟ نتایج رسیدگیها را به ما بدهید تا خانوادههای قربانیان بدانند چه کسی قاتلان عزیزانشان را مسلح کرد.
پاسخ برلین چه بود؟ همان صدایی که در اتاق کاک رحمان شنیده نمیشود: سکوت مطلق.
به عنوان یک ایرانی که از پنجره تهران به غرب نگاه میکند، من نام این وضعیت را «زنجیره تأمینِ نفاق» میگذارم. هفته گذشته سوار تاکسی بودم و راننده که مردی میانسال بود، وقتی بحث آلمان شد، گفت: «آلمانیها بهترین ماشینهای دنیا را میسازند. مهندسیشان حرف ندارد.»
یکشنبه یاد این حرف افتادم و با خود گفتم انگار آلمانیها در مهندسی مرگ هم به همان اندازه دقیق بودهاند. مرسدس بنز برای جادهها، گاز خردل برای ریهها.
چطور ممکن است کشوری که امروز خود را پرچمدار حقوق بشر و محیط زیست میداند، نتواند با گذشته نهچندان دور خود روبرو شود؟ بقائی این پنهانکاری و نقش آلمان را «لکه ننگ» در تاریخ روابط دو کشور نامید. علی باقری، سرپرست سابق وزارت خارجه نیز پیشتر گفت: «ما فراموش نکردهایم». اینها بازتاب حافظه جمعی ملتی است که هنوز آثار تاولها را بر پوست خود حس میکند.
مشکل اساسی اینجاست: غرب، و به ویژه آلمان، دوست دارد جهان را به دو دسته تقسیم کند: «باغِ قانونمند» خودشان و «جنگلِ بیقانون» بیرون. اما وقتی پای پرونده سلاحهای شیمیایی به میان میآید، میبینیم که باغبانهای این باغ، خودشان سموم را به بیرون صادر کردهاند.
آلمان نمیتواند انتظار داشته باشد که ایران ادعاهای حقوق بشریاش در سال ۲۰۲۵ را جدی بگیرد، در حالی که برلین هنوز حاضر نیست پرونده جنایات سال ۱۹۸۷ شرکتهایش را شفافسازی کند. اسماعیل بقائی به درستی به این نکته اشاره کرد: «اگر در ادعای خود درباره حقوق بشر و عدالت صداقت دارید، با تشکیل سازوکار حقیقتیاب موافقت کنید.»
آیا آلمان نگران است که انتشار این اسناد، پای «اشخاص حقیقی و حقوقی» قدرتمندی را به میان بکشد که هنوز در ساختار صنعتی و سیاسی این کشور فعال هستند؟ آیا این «خودسرانه» بودن شرکتها، تنها یک پوشش برای سیاستهای دولتی آن زمان بوده است؟ آیا با افشای جزئیات، ابعاد جدیدی از آن جنایت نمایان میشود؟ عدم پاسخگویی به درخواست رسمی ایران برای «سازوکار کشف حقیقت»، تنها این سوظنها را تقویت میکند.
پرونده سردشت، حلبچه و هزاران جانباز شیمیایی ایرانی مشمول مرور زمان نمیشود. چرا؟ چون جنایت جنگی تاریخ انقضا ندارد. چون قربانیان آن هنوز زندهاند و هر روز با درد بیدار میشوند. لیلا الان کنار تخت پدرش نشسته و درجه کپسول اکسیژن را تنظیم میکند تا پدرش بتواند چند دقیقه بیشتر بخوابد. در همین لحظه، یادداشت رسمی ایران روی میز سفیر آلمان در تهران یا در وزارت خارجه این کشور در برلین خاک میخورد.
آلمانیها شاید بتوانند نامههای دیپلماتیک را بیپاسخ بگذارند، یا در کنفرانسهای ژنو و نیویورک درباره حقوق بشر نطقهای آتشین کنند، اما نمیتوانند تاریخ را پاک کنند. تا زمانی که آن «سازوکار کشف حقیقت» تشکیل نشود و اسناد آن دادگاههای ادعایی منتشر نشود، هر بار که یک دیپلمات آلمانی از واژههای «عدالت»، «شفافیت» و «انسانیت» استفاده کند، در گوش ایرانیها صدای سرفه میپیچد، نه صدای حقیقت.
ریههای کاک رحمان و هزاران نفر شبیه او، دیگر زمانی برای بازیهای دیپلماتیک و پنهانکاریهای بوروکراتیک ندارند. اگر آلمان میخواهد لکه ننگ همکاری با صدام را کمرنگتر کند، راهش سکوت نیست؛ راهش باز کردن بایگانیها و نگاه کردن در چشم قربانیان است. حقیقت، مثل بومرنگ است؛ اگر آن را در تاریکی پرتاب کنید، با شتاب بیشتری به سمت خودتان باز خواهد گشت. ایران همچنان منتظر است.
دیدگاه های بیان شده در این یادداشت متعلق به نویسنده بوده و الزاما منعکس کننده دیدگاه و مواضع ایران نوانس نیست.













