یوست هیلترمان، مدیر بخش خاورمیانه در گروه بین المللی بحران، مقاله ای را درباره تحولات خاورمیانه در مجله فارن افرز نوشته است که خلاصه آن در ادامه می آید.
«یکی دیگر از زمینه های چشمگیر عادی سازی، تلاش برخی رهبران عرب برای بازگرداندن روابط با دولت سوریه است. امارات متحده عربی در نوامبر سال گذشته وزیر امور خارجه خود را به دمشق فرستاد و کمکهایش به سوریه و تجارت با این کشور را افزایش داد. سپس در ماه می، اتحادیه عرب سوریه را پس از حمایت نهایی عربستان سعودی، دوباره به عضویت درآورد. با انجام این تلاشها، رهبران کشورهای عربی خلیج فارس عملا اذعان میکنند که رئیس جمهور سوریه بر مخالفانی که به شدت سرکوب شده اند، برتری یافته است.
در یک تحول دیگر که زنجیره پذیرش و ترمیم رژیم سوریه را کاملتر می کند، ترکیه در همین بهار گذشته و با دخالت روسیه، گفتگوهای خود را با دمشق از سر گرفت و پیش از انتخابات ریاست جمهوری در ماه می، تبلیغ میکرد که به دنبال یافتن راهی برای بازگشت پناهندگان سوری به کشورشان است. همچنین امارات متحده عربی با فرمانده شورشیان کرد در شمال سوریه در تماس بود تا آنها را به دمشق نزدیکتر کند.
از زاویه جلوگیری از منازعه، بازگشت خاورمیانه به دیپلماسی و عادیسازی روابط، فواید غیرقابل جایگزینی دارد. چندین حوزه از کشمکش های پیچیده منطقه – بین اسرائیل و حماس، اسرائیل و ایران و اسرائیل و حزبالله – فقط یک بند مو با تشدید عمده فاصله دارند. یک محاسبه اشتباه یا سوء ارتباط، یا یک راکت که بهجای هدفی نظامی یا زمین های خالی، به یک مدرسه یا مرکز خرید برخورد کند، ممکن است زنجیره ای کنترل ناپذیر از رویدادها را کلید بزند. در چنین شرایطی، وجود خطوط ارتباطی از پیش آماده شده و دیپلماسی فعال، امری حیاتی است، حتی اگر این کانالها مستقیما هم طرفین نزاع را به هم وصل نکند.
اما اینکه تمام این گفتگوها بتواند، عوامل عمیق تری را که پیشران نزاع در منطقه میشوند، چاره کند، با اگر و اما همراه است. بحث و جدل های دیرپا درباره نقش دین در دولت، و بویژه سازمان یافته ترین نماینده آن یعنی اخوان المسلمین، یکی از نیروهای پیشران ناپایداری و تنشهای دورهای در کشورهایی همچون مصر و بویژه میان قطر با امارات متحده عربی میشود. آنچه که مشکل را پیچیدهتر می کند، این است که تفاوت های نژادی و قومی، اشکال متفاوتی به پدیده اسلام گرایی می دهد و به آن اضافه کنید خواب و خیال برخی دولت ها برای تسلط بر منطقه را.
امروز، به عنوان مثال، دو سال پس از توافق الولا، امارات متحده عربی هنوز هم دیدگاههایی بسیار متفاوت از قطر و ترکیه، چه رسد به ایران، درباره نقش اسلام در دولت دارد و هرچند بعید است که در آینده ای نزدیک، اسلام گرایان در هیچ کشوری به قدرت برسند اما حمایت عمومی که همچنان در سراسر منطقه از این گرایش وجود دارد و سامانه های آموزشی آنها، همچنان موضوع نگرانی پایدار اماراتیهاست. توافق الولا همچنین اهداف محمد بن سلمان را برجسته کرد: تبدیل عربستان سعودی از یک کشور وابسته به نفت و با جامعه ای محافظهکار به یک قدرت متوسط جهانی معادل اندونزی یا برزیل. برای این منظور، او دخالت روحانیون تندرو را محدود کرده که برای دههها محدودیت های اجتماعی سرکوبگرانه ای را تحمیل می کردند؛ همچنین با تنوع بخشی به اقتصاد عربستان، کشور را از وابستگی بیش از حد به درآمدهای نفتی دور ساخته است. همانطور که بن سلمان در راهبرد «چشمانداز ۲۰۳۰ عربستان» اعلام کرده، مدرن سازی اقتصادی و اجتماعی عربستان سعودی، نیازمند سرمایهگذاری های بزرگ در زمینه «گذار انرژی» و گشایشهای اجتماعی گسترده می باشد؛ او همچنین در جستجوی نقش تازه ای برای ریاض در حل و فصل کشمکش های منطقهای است، که نمونه اخیر آن را در جنگ داخلی سودان شاهد بودیم.
به عبارت دیگر، هدف اصلی محمدبن سلمان در چرخش به دیپلماسی، تقلایی برای اتحاد بیشتر کشورهای خلیج فارس نیست بلکه تلاش برای اِعمال دوباره برتری عربستان در منطقه است.
همچنین روشن نیست که توافق تازه عربستان و ایران، تا چه اندازه اعمال قدرت ایران در منطقه را تغییر خواهد داد. در چشم انداز نزدیک، این توافق میتواند تنش های منطقه ای را تا حد چشمگیری کاهش دهد، به ویژه در یمن. اما هرچند ایران ممکن است حوثیها را به دستیابی به توافقی با سعودیها ترغیب کند، احتمال کمتری هست که به کاهش نفوذ منطقه ای خود یا کاهش حمایتش از نیروهای نیابتی و متحدانی همچون حوثیها، حزبالله، گروه های شبه نظامی در عراق یا رژیم سوریه تن بدهد. اسد ممکن است در بازگرداندن سوریه به اتحادیه عرب موفق شده باشد اما این اتحادیه یک ملغمه عمیقاً پراکنده و ناتوان از کشورهای عربی است. تا زمانی که تحریمهای غربی علیه سوریه برقرار باشد و تا زمانی که اسد برای بقا خود، تنها به ایران و روسیه متکی باشد سرمایه کشورهای عربی خلیج فارس به هیچ نحو در حد موثری به دمشق نخواهد آمد. در هر حال، احتمالاً عربستان سعودی و ایران همچنان بر سر پیشبرد قدرت و نفوذ منطقهای کشمکش خواهند داشت.
توافق ابراهیم نیز با محدودیتهای قابل توجهی همراه است. اگرچه این توافق تغییرات مهمی در همگرایی منطقهای ایجاد میکنند اما بسیاری از پیشران های زیرین منازعه، به ویژه در زمینه اشغال کرانه غربی و غزه، نه تنها چاره نشده بلکه شاید بیشتر هم تثبیت شده باشند. اسرائیل و امارات متحده عربی، بهره مشترکی در آشکار کردن رابطه ای دارند که سالها در سایه رشد کرده بود. علاوه بر تجارت و – تا کنون بصورت یکطرفه – گردشگری، امارات متحده عربی علاقمند به خرید تجهیزات نظامی پیشرفته آمریکایی با حمایت اسرائیل (پیش نیاز سنتی برای معاملات تسلیحاتی آمریکا در خلیج فارس) و نیز فناوری های ردیابی و نظارت اسرائیلی است که تل آویو آن را در مناطق اشغالی فلسطینی، به کار گرفته است. با این حال، رابطه تازه اسرائیل – امارات، فاصله بسیار دوری با آرزوی اسرائیل برای ایجاد ائتلافی علیه ایران دارد. کشورهای عرب خلیج فارس که از تبدیل شدن به هدفهای ضمنی در یک جنگ میان ایران و اسرائیل و/یا ایالات متحده هراس دارند، آشکارا اعلام کردهاند که هیچ دخالتی در چنین جنگی نخواهند داشت ضمن آنکه دیپلماسی عربستان سعودی و امارات با ایران، هر گونه امکان تشکیل چنین ائتلافی را از میان برده است.
توافق ابراهیم، بویژه تاثیر مخربی بر جستجوی راه حلی برای برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطین داشته است. کسانی که در واشنگتن فکر میکنند عادی سازی روابط عربستان سعودی و اسرائیل می تواند به پیشرفتی در مسئله فلسطین منجر شود، بهتر است به نتایج توافقات موجود نگاه کنند. مقامات امارات بر این باور بودند که روابط نزدیکتر امارات با اسرائیل تاثیر مثبتی بر این مسئله خواهد داشت، اما تا به امروز تقریباً هیچ نشانه ای در تایید این ادعا وجود ندارد. به جای آن، اسرائیل که اکنون توسط یک دولت تندروی راستافراطی رهبری میشود، شهرک سازی ها را گسترش داده و در مناطق اشغالی به تدابیر نظامی بیشتری دست زده، در حالی که ایجاد شکاف در اردوگاه اعراب را برای خود یک پیروزی بزرگ به شمار می آورد. این توافق میخ دیگری بود بر تابوت ابتکار صلح عربی که بیست سال پیش، توسط عربستان و دیگر کشورهای عربی ارائه شد. دیپلماتهای سعودی در واکنش تلاش کردهاند تا بر اهمیت پایدار این طرح صلح تاکید کنند اما به نظر می رسد این تلاشها بیشتر از با هدف تقویت موقعیت سعودی ها در میز مذاکره انجام می شوند تا احیای واقعی طرح صلح. بالاترین توافقی که کشورهای عربی خلیج فارس در حال حاضر میتوانند به آن دست یابند، نوعی صلح اقتصادی برای فلسطینیها تحت کنترل اسرائیل است، همان چیزی که ترامپ در سال ۲۰۲۰ درصدد بود تحت عنوان «صلح برای رفاه» تحمیل کند اما فلسطینیها هیچگاه به چنین پیشنهادهایی علاقه نشان نداده اند. با وجود تمام مشکلات، آنها همچنان بیوقفه به دنبال تشکیل کشور مستقل خود یا در صورت عدم تحقق این امر، برخورداری از حقوق برابر برای همه مردمان ساکن در محدوده واقع در میانِ رود اردن و مدیترانه هستند – که این نیز برای بیشترِ اسرائیلیها قابل پذیرش نیست. به جای این همه، آنچه که اکنون در حال ظهور است، یک سیستم کنترلی است که سازمانهای پیشگام فلسطینی، اسرائیلی و بینالمللی حقوق بشر میگویند مصداق حقوقی تبعیض نژادی است که اکنون عملا مورد تایید کشورهای عربی عضو توافق ابراهیم هم قرار دارد.
در همین حال، درگیری های اسرائیلی-فلسطینی بی وقفه ادامه دارد و به خشونت های بیشتری در جبهههای مختلف می انجامد. هر دو جامعه اسرائیلی و فلسطینی چنان قطبی شدهاند که هیچ یک از آنها نمیتواند یک راه حل مذاکرهای پایدار برای این منازعه ارائه دهد. همچنین، اگرچه اسرائیل میتواند مدعی پیروزی در استعمار مناطق کرانه غربی باشد اما دیر یا زود باید با واقعیت تغییرات جمعیتی روبرو شود که پایه ای ترین بنیان های دولت یهودی را به چالش میکشد.
در صحرای غربی، حتی شناسایی حاکمیت مراکش بر این قلمروی مورد نزاع هم- که هدیه ترامپ بود به پادشاهی برای موافقت با عادی سازی با اسراییل- چندان تاثیری بر حل این منازعه پسااستعماری ندارد. حتی این شناسایی می تواند دستیابی به یک راه حل صلح آمیز را دشوارتر هم بکند چرا که هر دو طرف بر موضع خود راسختر شده اند. شاید مهمتر از همه، این واقعیت باشد که موج عادی سازی در خاورمیانه، ظاهرا کمک چندانی به کاهش رنج مردم این منطقه نخواهد کرد چرا که عمیقترین پیشرانه های نزاع و کشمکش در این منطقه، پیوند چندانی با دیپلماسی سران حکومتی ندارد و همه چیز به این باز می گردد که هر کشور چگونه اقتصاد خود را مدیریت کند و چگونه بر جامعه خود حکومت کند.
انتهای داستان، احساس تحقیر جامعه و خشم عمومی نسبت به برگزیدگان حاکم است که مردم را در خیزش های عربی ۲۰۱۱ به خیابانها کشاند و یک فریاد واحد برای عدالت اجتماعی را شکل داد. خشم علیه حکام رابطه بازی که از فراهم کردن خدمات قابل اتکا برای جامعه ناتوانند و در دوران عسرت، اقشاری که بیشترین نیاز را دارند، در توزیع امکانات نادیده می گیرند.
آن حکومتهای عربی که توانستند طوفان خشم عمومی را خاموش کنند – مصر، سوریه، الجزایر و شاید اکنون تونس- که هرچند امروز رهبران متفاوتی دارد – خود را به عنوان «دولتهای مقتدر» تصویر کردهاند: حکومت هایی که در داخل ضعیفند اما حداکثر منابع کشور را برای نظارت و کنترل اجتماعی بسیج کرده اند. کشورهای عربی خلیج فارس که سردمدار تلاش های ضدانقلابی پس از سال ۲۰۱۱ بودند (و کودتای ۲۰۱۳ مصر علیه مرسی را برانگیختند) راهنمای این مسیر شدند به ویژه با بکارگیری فناوری اسرائیلی.
خاورمیانه اکنون زخمهای جنگ را بر تن دارد و نیز پیامدهای کووید ۱۹، رشد سریع جمعیت، بیکاری گستردهی جوانان و شهرنشینی خارج از کنترل را شاهد است، بگذریم از تغییرات اقلیمی و دشواری های گذار به انرژی پاک. در حال حاضر، هیچ دولتی در این منطقه توان رویارویی جدی با این مسائل را ندارد.
این خبر خوبی است که در سطوح بالای دولتی، بخش قابل توجهی از خاورمیانه به تعامل گرایش دارد. اما این لیوان تنها تا نیمه پر است. حمله یک پهپاد حوثی به یک مجتمع خرید در ابوظبی، یک مرد لبنانی که از روی سیم های خاردار مرز با اسرائیل می گذرد تا به یک اتوبوس حمله کند، نیروهای امنیتی اسرائیلی که جوانان فلسطینی را در مسجدالاقصی به قتل میرسانند و تمام جهان اسلام را به خشم وا می دارند، یا مصر که قادر به پرداخت بدهیهایش نیست و ناچار به قطع یارانه های نان و سوخت است (نیمه خالی لیوان را نشان می دهد) و بسیار آسان است تصور کنیم که یک حادثه ممکن است به سرعت موجب به هم ریختن پایداری کنونی در منطقه شود.»
دیدگاه های بیان شده در این گزارش منعکس کننده دیدگاه و مواضع ایران نوانس نیست و جهت اطلاع مخاطبان ارائه شده است.