در پی تجاوز نظامی آمریکا و اسرائیل به ایران از جمله تأسیسات هستهای آن، فضای مه آلودی پس از حادثه فضا را فرا گرفته و ابعاد واقعی خسارات را در هالهای از ابهام فرو برده است. یک جنگ روایت قابل پیشبینی شکل گرفته است که در یک سوی آن واشنگتن مدعی تخریب تقریباً کامل است و در سوی دیگر، تهران ضمن تأیید «خسارات جدی»، بر پابرجا بودن کلیت برنامه خود اصرار میورزد.
اما یک روایت سوم، و به شدت تعجب برانگیز، بیسروصدا از سوی منابعی در غرب ظهور کرده است. این خط داستانی که ادعا میکند حملات عمدتاً بیتأثیر بودهاند، نه تنها غیرمنتظره است، بلکه از منظر تحلیلگران راهبردی، به عنوان یک تحریک خطرناک تلقی میشود که برای سوق دادن منطقه به سوی درگیریای بسیار بزرگتر طراحی شده است.
مواضع رسمی به اندازه کافی روشن است. دولت آمریکا تصویری از یک موفقیت قاطع را به نمایش گذاشته است. در مقابل، مقامات ایرانی محتاطانهتر عمل کرده و ضمن تأیید خسارتهای قابل توجه حملات، اعلام کردهاند که ارزیابی فنی کامل همچنان در جریان است؛ موضعی که با توجه به پیچیدگیهای ارزیابی چنین زیرساختهای پیشرفتهای پس از یک حمله نظامی، منطقی به نظر میرسد. در مورد مسئله خود مواد هستهای نیز، تهران تقریبا سکوت کرده است و تنها چند اظهارنظر پراکنده از سوی برخی منابع ایراد شده است.
در این خلاء، جریانی از رسانههای آمریکایی و اروپایی، که رد پای دموکرات ها و لندن در آن دیده میشود، وارد میدان شدهاند. آنها فاقد هرگونه دسترسی مستقل و میدانی در ایران بوده، اما ادعاهایی مبنی بر جزئی بودن خسارات و دستنخورده ماندن مواد هستهای را مطرح کردهاند. در یک چرخش قابل توجه، ارزیابیهای آنها اکنون درباره موقعیت ایران حتی از اظهارات محتاطانه خود تهران نیز خوشبینانهتر بوده و گوی سبقت را از خود ایرانیها ربوده است.
این موضوع دو علامت سؤال جدی ایجاد میکند. نخست، مسئله منبعیابی است: چگونه رسانههایی که هیچ حضوری و ابزار مستقلی برای ارزیابی در داخل ایران ندارند، میتوانند ارزیابی قطعیتری از سازمان انرژی اتمی خود این کشور ارائه دهند؟ دوم، مسئله انگیزه است. این منابع به هیچ وجه به هواداری از ایران شهرت ندارند، پس چرا باید داوطلبانه روایتی از انعطافپذیری و مقاومت ایران را به دست آن بدهند و کاسه داغتر از آش شوند؟
به بیانی ساده تر، صرفنظر از میزان اثربخشی حملات، چرا این رسانهها که میانه خوبی با ایران ندارند باید خود را به زحمت بیندازند تا خط رسمی دولت آمریکا مبنی بر موفقیتآمیز بودن حملات را رد کنند و با این کار، ظاهراً یک پیروزی رسانهای را تقدیم تهران کنند؟
تحریک در لباس تحلیل
این امر یک خطای تحلیلی به نظر نمی رسد، بلکه یک اقدام حسابشده برای تحریک و خرابکاری تصاعدی است. نظریه غالب این است که این روایت نه برای مخاطب ایرانی یا حتی جهانی، بلکه مستقیماً برای سیاستگذاران در واشنگتن طراحی شده است.
محاسبات راهبردی در این زمینه، ساده است: اگر شما حمله اولیه را به عنوان یک «شکست مطلق» چارچوببندی کنید، مستمسکی انکارناپذیر، هم از نظر سیاسی و هم نظامی، برای یک درگیری دوم و گسترده تر ایجاد میکنید. این استدلال خود به خود شکل میگیرد: مأموریت ناقص بود، تهدید وجودی همچنان باقی است، و بنابراین، اقدام نظامی بیشتر نه تنها یک گزینه، که یک الزام است. این روایت، یک آتشبس شکننده را به یک «وقفه عملیاتی» صِرف تبدیل میکند.
این مانور عمیقاً با سیاست داخلی آمریکا و رقابتهای فراآتلانتیک در هم تنیده است. برخی منابع معتقدند که ردپای بازیگران همسو با دموکراتها و برخی شرکای اروپایی خاص، که خود را از پروسه گفتگوها حذف شده یا دارای نقش کمرنگ تر می بینند، در این ماجرا قابل مشاهده است.
از این منظر، راهبرد این است که اطمینان حاصل شود تنشزدایی غیرممکن است. این بازیگران با ایجاد یک پرونده و زمینه قانعکننده برای حملات نظامی مجدد، در پی این هستند دولت ترامپ را به یک باتلاق عمیق تر منطقهای بکشانند. یک درگیری طولانی با ایران نه تنها هرگونه پتانسیل برای پیشرفتهای دیپلماتیک را از بین میبرد، بلکه ایالات متحده را در یک جنگ پرهزینه و از نظر سیاسی آسیبزا در خاورمیانه گرفتار میکند؛ دامی که خروج آسانی از آن متصور نیست.