استفان والت، استاد سرشناس روابط بین الملل در مقاله ای که در «فارن پالسی» منتشر شده به واکنش ناظران بین المللی به تحولات اخیر در روسیه و اوکراین پرداخته است که متن کامل آن در ادامه می آید.
«در اکتبر ۲۰۲۲، نوشتم که جنگ اوکراین یک «آزمون رورشاخ» (Rorschach Test) بین دو دیدگاه متضاد درباره سیاست بینالملل و سیاست خارجی فراهم میکند. کسانی که حمایت بیپایان از کییف را تأیید میکنند، این جنگ را بهعنوان نقطه عطفی تعیین کننده با پیامدهای دوررس برای نظم جهانی آینده میبینند. اگر روسیه شکستی خوارکننده را تجربه کند، ناتو تقویت خواهد شد، نُرم های جهانی در مخالفت با تسخیر و سلطه، استوارتر می شود و تجدیدنظرطلبانِ آینده، از تلاش های مشابه بازداشته می شوند. با این حال، اگر از این جنگ، چیزی نصیب روسیه شود، آنگاه این اصول تضعیف خواهند شد، متجاوزان احتمالی جسورتر می شوند، دموکراسی بیاعتبار خواهد شد و سیاست جهانی در مسیر ترسناکی خواهد افتاد. در مقابل، کسانی که حمایتی مشروط تر از کییف را توصیه میکنند، این جنگ را بهعنوان رخدادی محدودتر میبینند که بر رویدادهای بعدی در آفریقا، آسیا، خاورمیانه یا هر نقطهای دیگر از جهان، تأثیر چندانی نخواهد گذاشت، هرچند با این نظر موافقاند که پیروزی اوکراین مطلوب است اما باور دارند که هدفهای جنگ ناتو (و کییف) باید با در نظر گرفتن چشم انداز واقع بینانه نظامی اوکراین و سنجش دقیق هزینهها و ریسکها تعیین شود.
ممکن است فکر کنید که یک سال و نیم گذشته باید قاعدتا موجب تجدیدنظر در برخی از دیدگاههای ناظران خارجی شده باشد تا دست کم اندکی محافظهکارانه تر عمل کنند. شکست تهاجم ابتدایی روسیه، تحمیل تحریمهای گسترده و ضدحملات موفق اوکراین در تابستان ۲۰۲۲، مسکو را متقاعد نکرد تا از جنگ دست بردارد و عملکرد نظامی اش هم از آن زمان بهتر شده است. ضدحمله کنونی اوکراین هنوز به دستاوردهای معناداری نرسیده، هرچند کییف هنوز به هیچ حمله همه جانبه ای علیه خطوط اصلی دفاعی روسیه دست نزده است. اما به جای هضم این تحولات تازه و بازنگری در دیدگاههایشان، بسیاری از ناظران، صرفا در باورها و تعهدات قبلیشان راسخ تر شده و رویدادهای اخیر را به عنوان تاییدی بر مواضع گذشته شان تعبیر می کنند.
این گرایش همزمان با شورش کوتاه ماه گذشته یوگنی پریگوژین و گروه واگنر آشکارا به نمایش درآمد. حجم گسترده ای از تحلیل و تفسیرها، به کالبدشکافی این پیشامد غریب اختصاص یافت اما آنچه من را شگفت زده کرد، زاویه نگاه ناظران خارجی بود که این شورش را تأییدی بر مواضع قدیمیشان و دلیلی برای تثبیت نظریات پیشین خود دیدند. تندروهای غربی، بلافاصله ادعای پریگوژین را در بوق کردند که توجیهات ولادیمیر پوتین برای شروع جنگ، دروغهایی بیش نبوده و با این کارشان یک لاف زن شناخته شده را به عنوان یک منبع بسیار معتبر معرفی کردند. دیگرانی هم بهسرعت نتیجه گرفتند که پوتین به دردسر عمیقی افتاده، سلطه اش بر قدرت در کرملین برای همیشه تضعیف شده، واکنش ملایم او به مبارزه طلبی پریگوژین نشاندهنده این است که او یک ببر کاغذی است و تهدیدهایش برای تشدید جنگ، لاف زنی هایی است که می توان آنها را نادیده گرفت. همچنین نتیجه گرفتند که شورش واگنر یک فرصت طلایی بود تا از آشفتگی ای که تلاشهای روسیه در میدان جنگ را تضعیف می کند، بهره برد. وزیر امور خارجه ایالات متحده، آنتونی بلینکن، نیز به چند رسانه خبری گفت که شورش پریگوژین نشان میدهد که در نتیجهی جنگ، «شکافهایی در درون روسیه» پدیدار شده است.
در مقابل، کسانی که دیدگاهی بدبینانه تر (یا شاید واقعگراتر) نسبت به جنگ دارند، به برداشت معقولتر و سنجیده تری از این هیاهو رسیدند. فروپاشی سریع «شورش» پریگوژین نشان داد که پوتین در حفظ وفاداری فرماندهان کلیدی و نیروهای امنیتی روسیه، دشواری چندانی نداشته و هیچ نشانه ای هم از ضعیف شدن تلاش نظامی روسیه در اوکراین در طول آخرین هفته ژوئن مشاهده نشد. برخی «ضدحال ها» هم به خوانندگان گوشزد کردند که کودتاهای ناکام، گاه باعث میشوند که موقعیت رهبران مستقر، استوارتر شود. دیگر مفسران هم یادآوری کردند که پریگوژین یک ملیگرای تندروی روسی بود که می خواست جنگ در اوکراین را با خشونت بیشتری به پیش ببرد و برخی هم هشدار دادند که فروپاشی کامل حکومت پوتین، ممکن است پیامدهای بسیار نگرانکنندهتری بیاورد.
برای بیشتر افرادِ این اردوگاه، این شورش، یک نمایش جنجالی بود که در نهایت بر روی میدان جنگ، یعنی چیزی که واقعاً در این جنگ اهمیت دارد، تاثیر چندانی نخواهد داشت.
واقعیت کدام است؟ چرا افراد زیادی، این رویداد را بهعنوان تاییدی برای آنچه که از قبل باور داشتند، میبینند؟ برخی از این برداشت ها، توضیح روشنی دارند: این (سرشت) تبلیغات در زمان جنگ است. هیچ جای شگفتی نیست که مقامات اوکراینی و غربی از فرصت رویدادی مانند شورش پریگوژین برای دلگرم کردن مخالفان در روسیه، کسب حمایت مردمی از رویکردشان در داخل کشور و دفاع از گزینشهای سیاستیشان استفاده کنند. دولتها، از هر نوعی که باشند، از هر حیله، انحراف و دروغی برای پیشبرد اهداف خود بهره می گیرند – بهویژه زمانی که درگیر جنگ باشند. به همین دلیل، هیچ آدم عاقلی نباید برای تبلیغات اوکراینیها یا غربی ها چندان ارزشی قائل باشد. البته همین احتیاط را باید در برابر هرگونه سخن و ادعای رسمی مسکو هم در نظر داشت. به دلایل سیاسیِ آشکار، هر دو طرف این جنگ، می خواهند رویدادها را به نحوی تفسیر کنند که خودشان را در بهترین موقعیت ممکن نشان دهد.
دلیل دوم، این است که هیچیک از ما در برابر تمایل به خیال پردازی ایمن نیستیم. اگر بزرگترین آرزوی شما آزادی اوکراین و تحقیر پوتین است، پس قابل درک است که احتمالا شورش واگنر را به عنوان نشانهای از تحقق رؤیاهای خودتان ببینید. اگرچه ممکن است انتظار داشته باشید که تحلیلگران در برابر این گرایش مقاومت کنند و از خود سوال کنند که آیا فقط آنچه را که میخواهند ببینند، میبینند؟ اما واقعیت این است که آنها بیشتر از آنچه باید، تسلیم این تمایل میشوند. به هرحال، آنها هم انسان هستند.
دلیل سوم، همانطور که دیوید رابرت یرویس مکررا تأکید کرده، گرایش عمومی بشر، تفسیر اطلاعات تازه در سازگاری با باورهای قبلی و قدیمی خود است. این یک «خیال پردازی» ساده نیست: این پیامد روشی است که مغز ما، اطلاعات را پردازش میکند. همه ما به یک مجموعه از چارچوبها یا نظریهها اعتماد داریم که برای درک دنیا به کار میبریم و آسانتر است که یک قطعه اطلاعات جدید را به مجموعهای که قبلاً باور داشتهایم، پیوند بزنیم تا آنکه بخواهیم تمام درکمان از یک موقعیت را بازنگریم. انسانها سرانجام باورهای خود را بازبینی میکنند – بهویژه زمانی که با یک قطعه اطلاعات بزرگ و ناهمخوان روبرو شوند که با آنچه قبلاً فکر میکردند، سازگار نیست – اما معمولاً این بازنگری را آهسته تر از آنچه باید، انجام می دهند. بنابراین جای شگفتی نیست که افراد زیادی رفتارهای پریگوژین را به عنوان حمایتی از آنچه که از قبل باور داشتهاند، ببینند.
اما ممکن است دلایل دیگری نیز در کار باشد. جنگ اوکراین نزدیک به یک سال و نیم است که ادامه دارد و اکنون شمار زیادی از افراد نظر خود را درباره اینکه چگونه این جنگ رخ داد، چه مفهومی دارد، به کجا میرود و چه سیاستهایی باید پیگیری شود، اعلام کردهاند. زمانی که جنگ به اتمام برسد، احتمالاً افراد زیادی شرمسار خواهند شد. (هرچند اگر تاریخ را بهعنوان راهنما در نظر بگیریم، تنها افراد کمی از آنها اذعان خواهند کرد که اشتباه کرده اند یا به خاطر خطاهایشان متاسف خواهند شد!) اگر این جنگ با ویرانه شدن اوکراین، اشغال بخش بزرگی از این سرزمین توسط روسیه و بقای پوتین در قدرت خاتمه یابد، افرادی که به شدت از ادامه جنگ حمایت و پیروزی اوکراین را پیشبینی میکردند، احمق به نظر خواهند آمد. با همین منطق، پیروزی اوکراین یا برکناری پوتین هم، تاییدی بر دیدگاه جنگ طلبان و ابراز تردید نسبت به هشدارهای واقع گرایان و خویشتنداران خواهد بود.
متأسفانه، این شرایط ممکن است برخی از تحلیلگران را به «قمار بر روی یک رستاخیز (تحلیلی)» ترغیب کند. همانگونه که رهبرانی که در آستانه شکست هستند، گاه به امید یک معجزه، تقلایشان را دو برابر می کنند، تحلیلگرانی هم که پیشبینیهایشان با واقعیتها سازگار نیست، ممکن است به همان پیشبینیها و رهنمودهای اولیه خود بچسبند و امیدوار باشند که یک تغییر ناگهانی در سرنوشت، سرانجام دیدگاه آنان را تأیید خواهد کرد. به این نکته بیندیشید: پس از تقریباً ۱۸ ماه از شروع جنگ، چند نفر از نظریهپردازان اعلام کردهاند که دست کم درباره برخی ابعاد این منازعه، اشتباه کرده اند؟ هیچ کدام از ما در درک و تحلیل همه چیز، درست و بدون اشتباه نبودهایم، البته تاحدودی به استثناء هنری کیسینجر، من هیچ نقاد برجستهای را سراغ ندارم که در زمینه مسائل کلیدی، آشکارا نظرش را تغییر داده یا با بی میلی نتیجه گرفته باشد که نسخه های اولیه اش، گمراه کننده بوده است.
روشن بگویم: من نمیدانم این جنگ چگونه به پایان میرسد.
من دوست دارم اوکراین قاطعانه پیروز شود و بیشتر بخش های سرزمین اشغالی خود را- اگر نه همه آنها را- پس بگیرد اما شک دارم که این امر امکانپذیر باشد حتی اگر کییف تجهیزاتی همچون ATACMS و اف-۱۶ و سایر سلاح های موجود در فهرست آرزوهای بیپایان خود را دریافت کند. من برخلاف برخی ناظران، هنوز نگرانم که روسیه اگر با شکستهای فاجعه باری که برخی تندروهای غربی خواستارش هستند، روبرو شود، از سلاح های کشتار جمعی استفاده خواهد کرد. یک بن بست طولانیمدت در جنگ، ممکن است سرانجام منجر به صلحی شکننده شود اما هزینههای آن برای اوکراین بسیار بزرگ خواهد بود. هنگامی که در تقلای درک این هستم که چه اتفاقی خواهد افتاد و چه کاری باید انجام داد، آرزو می کنم که کاش من هم به اندازه افرادی که مطالب آنها را میخوانم، به اندیشه های خود، اعتماد بیشتری می داشتم. آیا آنها هیچ وقتی را صرف این می کنند که از خودشان بپرسند، احتمالا کجای کارشان اشکال دارد؟»